ماه کرمو

کد شناسه :1065

استندیش تریدوِل هیچ باهوش نیست، نه می‌تواند بخواند و نه می‌تواند بنویسد. حتی نمی‌تواند اسمش را هیجی کند. اما معلمش خانم کانولی، می‌گفت چیزی که استندیش را از بقیه متمایز می‌کند خلاق بودنش است. استندیش با خودش فکر می‌کرد چه می‌شد اگر آن توپ فوتبال پرت نمی‌شد آن سمتِ دیوار؟ چه می‌شد اگر هکتور، نزدیک‌ترین دوستش، به سرش نمی‌زد که دنبالش بگردد؟ چه می‌شد اگر آن راز را توی دلش نگه نمی‌داشت؟ آن طرف دیوار یک مخفیگاه تاریک وجود دارد. جایی که همه از آن بی‌خبرند. اما استندیش به همراه هکتور، به آن طرف دیوار راه پیدا می‌کنند... در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم: آن‌موقع بود که این فکر به ذهنم رسید که دنیا پر از گودال است، گودالی که اگر آدم تویش بیفتد دیگر هیچ خبری ازش نمی‌شود. نمی‌توانستم فرق بین ناپدید شدن و مرگ را بفهمم. هر دو در نظرم یکی بودند و کارشان تولید گودال بود. گودال‌هایی توی قلب آدم، یا توی زندگی‌اش. فهمیدن این‌که چند تا گودال سر راه آدم سبز می‌شوند کار سختی نبود. وقتی پیش می‌آمد، می‌فهمیدی.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر