ماجرا های فرانتس و بابابزرگ

کد شناسه :1096
ماجرا های فرانتس و بابابزرگ

فرانتس پدربزرگ ندارد. پدرِ پدرش پنج سال پیش فوت کرد. آن موقع فرانتس 3 ساله بود. پدر و مادرِ مامانش هم قبل از اینکه فرانتس به دنیا بیاید فوت کرده بودند. فرانتس از اینکه بابابزرگ ندارد خیلی ناراحت نیست. فقط وقتی که « ابرهارت » از پدربزرگ خودش حرف می‌زند، فرانتس هم بدجوری هوای بابابزرگ می‌کند. ابرهارت دوست فرانتس است. پدربزرگش تمام اسباب‌بازی‌های ابرهارت را تعمیر می‌کند و به او پول توجیبی می‌دهد. فرانتس هم در دلش آرزو می‌کند که ای کاش یک بابابزرگ مثل بابابزرگ ابرهارت داشت. اما بعد خودش را دلداری می‌دهد که همه بابابزرگ‌ها هم که آن‌قدر خوب نیستند و با خودش می‌گوید: کسی چه می‌داند شاید بابابزرگ من هم لنگه بابابزرگ گابی می‌شد. گابی دوست اوست. پدربزرگ گابی نه به کسی پول می‌دهد و نه اسباب‌بازی‌های گابی را تعمیر می‌کند. از این گذشته همیشه غر می‌زند و می‌گوید گابی بچه بی‌تربیتی است.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر